یه داستان متفاوت (نسبت به موضوع وب)

دلــتــنــگــی

زخمهاتو پنهان کن ، اینجا مردم زیادی بانمک شدن !

یه داستان متفاوت (نسبت به موضوع وب)

پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید:{یک بستنی میوه ای چند است؟}پیشخدمت جواب داد:{۵۰ سنت}.

پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید:{یک بستنی ساده چند است؟} در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند .پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:{۳۵ سنت}.پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:{لطفا یک بستنی ساده.}پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز بعد از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت.

وقتی پیشخدمت بازگشت ار آن چه دید شوکه شد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی۲ سکه ی ۵ سنتی و ۵ سکه ی ۱ سنتی گذاشته شده بود_برای انعام پیشخدمت

 

یعنی از بستی میوه ای گذشت برای انعام دادن به

 

پیشخدمت چه مهربون بوده



انجمن آسمونـــــــــــــــیها

نظرات شما عزیزان:

زری
ساعت20:30---20 آبان 1391
سلام تینا جان

خیلی داستان جالبی بود. ای کاش همه ی ما انسانها این قضاوتهای عجولانه مان را کنار می گذاشتیم.

راستی این پستت رنگش خوانا شده. مرسی عزیزمپاسخ:آره به خاطر تو این رنگی نوشتمش گلم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ] [ 15:10 ] [ تینا ] [ ]

طراح قالب: آوازک